شماره ٣٩٤: زان سفله حذرکن که توانگرشده باشد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
زان سفله حذرکن که توانگرشده باشد
زان موم بينديش که عنبر شده باشد
اميد گشايش نبود در گره بخل
زان قطره مجوآب که گوهرشده باشد
بنشين که چوپروانه به گرد توزند بال
از روز ازل آنچه مقدر شده باشد
ايام حياتش همه ايام بهارست
روز و شب هرکس که برابرشده باشد
موقوف به يک جلوه مستانه ساقى است
گر توبه من سد سکندر شده باشد
جايى که چکد باده ز سجاده تقوى
سهل است اگر دامن ما تر شده باشد
در دامن محشر رگ ابرى است گهربار
مژگان تواز گريه اگرترشده باشد
از سنبل فردوس پريشان شودش مغز
از زلف دماغى که معطرشده باشد
خواهند سبک ساخت به سرگوشى تيغش
از گوهر اگر گوش صدف کر شده باشد
آزاده نخوانند گرفتارهوا را
گرصاحب صددل چو صنوبر شده باشد
از گريه شادى مژه اش خشک نگردد
چشمى که در او يار مصور شده باشد
زندان غريبى شمرد دوش پدر را
طفلى که بدآموزبه مادر شده باشد
برباد دهد همچو حباب افسرخودرا
بى مغزاگرصاحب افسر شده باشد
عشق است درين عالم اگربال وپرى هست
رحم است برآن مرغ که بى پرشده باشد
لبهاى مى آلودبلاى دل وجان است
زان تيغ حذر کن که به خون ترشده باشد
هر جا نبود شرم به تاراج رود حسن
ويران شود آن باغ که بى در شده باشد
در غنچه بوددامن صحراى بهشتش
آن را که دل تنگ ميسر شده باشد
دانى که چه مى بينم ازان قدورخ وزلف
چشم توگرآيينه محشرشده باشد
نسبت به رخ تازه اوديده شورست
آيينه اگرچشمه کوثرشده باشد
تکرار حلاوت برد از چاشنى جان
پرهيز ز قندى که مکرر شده باشد
در ديده ارباب قناعت مه عيدست
صائب لب نانى که به خون ترشده باشد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید