شماره ٣٨٧: تيغ تو مى وساقى وپيمانه من شد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
تيغ تو مى وساقى وپيمانه من شد
هر زخم نمايان در ميخانه من شد
گو شاخ گل آسوده شو از جلوه طرازى
اکنون که ته بال پريخانه من شد
از وحشت نخجير شود دام پريشان
زنجير سرزلف تو ديوانه من شد
از شوخى او زلزله در مغز زمين است
آن خانه برانداز که همخانه من شد
ديگر نکشد منت خشک از لب دريا
ابرى که تر از گريه مستانه من شد
آوردم اگر روى به محراب عبادت
از بيخبرى گوشه ميخانه من شد
هر خانه چشمى که شبستان جهان داشت
در بسته ز شيرينى افسانه من شد
وحشت کند از کلبه ويرانه من سيل
رحم است برآن جغد که همخانه من شد
ناز تو فزون گشت ز اظهار نيازم
خواب تو گرانسنگ ز افسانه من شد
راضى به قضا باش که کنج قفس تنگ
از ريختن بال پريخانه من شد
گرسرو به خوبى علم از فاخته گرديد
شمع تو جهانسوز ز پروانه من شد
در کلبه من گرد علايق نبود فرش
سيلاب تهيدست ز کاشانه من شد
بى برگى من از سخن سرد طمع بود
مهرى که زدم بر لب خود دانه من شد
در دوستى ساخته صائب نبود فيض
ممنونم ازان شمع که بيگانه من شد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید