شماره ٣٧٩: جان در بدن خاکى ما زنگ برآورد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
جان در بدن خاکى ما زنگ برآورد
اين گوهر صاف از صدف اين رنگ برآورد
در قطره چه مقدار کند جلوه محيطى
اين دايره ها چشم مرا تنگ برآورد
در هر هنرى دست دگر بود چو سروم
در جيب ز افسردگيم زنگ برآورد
عشق تو حوالت به دل سوخته ام کرد
تا همچو شرارم ز دل سنگ برآورد
تمکين خرد را که ز کوه است گرانتر
سيلاب خرام تو سبک سنگ برآورد
بردار دل از خويش که در هر کششى عشق
چندين پسر ادهم از اورنگ برآورد
از عشق تو گرديد تن خاکيم اکسير
از پرتو مى جام من اين رنگ برآورد
از خشکى زهار فرو شست جهان را
اين مطرب تردست چه آهنگ برآورد
برآينه ام طوطى خوش حرف گران است
روشن گهرى خلق مرا تنگ برآورد
يارب نشود تنگدل آن غنچه خندان
هر چند که ما را ز دل تنگ برآورد
زان جلوه مستانه که باد سحرى کرد
چون غنچه ام از پيرهن زنگ برآورد
در عشق تو شد محو هر آن نقش که ايام
با خون دل از پرده نيرنگ برآورد
چشم تو غزالى است که ديوانه ما را
از پنجه شيران قوى چنگ برآورد
هر داغ ز سر تا قدمش حلقه درسى است
عشق تو کسى را که ز فرهنگ برآورد
صائب تو قدح نوش که کيفيت آن چشم
ما را ز خمار مى گلرنگ برآورد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید