شماره ٣٦١: نتوان به فلک شکوه ز بيداد قضا برد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
نتوان به فلک شکوه ز بيداد قضا برد
از شيشه ما دهشت اين سنگ صدا برد
مرغ قفس اين بخت برومند ندارد
باد سحر اين دامن گل را به کجا برد
در خدمتش استاده بپا دار مکافات
سهل است اگر فوطه ربا فوطه مابرد
جست از خم چوگان حوادث سر منصور
اين گوى سعادت ز ميان دار فنا برد
قسمت به طلب نيست که با همرهى خضر
در خاک سکندر هوس آب بقا برد
عشق از دل بى نام ونشان گرد برآورد
اين سيل کجا راه به ويرانه ما برد
شکر قدح تلخ مکافات چه گويم
کز خاطر من دغدغه روز جزا برد
در دست تو چون مهره موميم وگرنه
سر پنجه ما آب ز شمشير قضا برد
دل بيهده دارد ز سخن چشم سعادت
از سايه خود فيض کجا بال هما برد
تا هست به جا رسم جگر کاوى بلبل
از ناخن گلها نتوان رنگ حنابرد
بى زحمت شبگير رسيديم به منزل
افتادگى ما گرو از باد صبا برد
چون خضر چرا زنده جاويد نباشد
صائب به سخن آب رخ آب بقا برد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید