شماره ١٧٠: تا سالکان به آبله پايى نمى رسند

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
تا سالکان به آبله پايى نمى رسند
صد سال اگر روند به جايى نمى رسند
تا التجا به ناخن تدبير مى برند
اين عقده ها به عقده گشايى نمى رسند
اين کاهها چنين که مقيد به دانه اند
هرگز به وصل کاهربايى نمى رسند
از موج اضطراب اگر پر برآورند
اين آبهاى مرده به جايى نمى رسند
دارند تا نظر به پروبال خويشتن
اين بى سعادتان به همايى نمى رسند
تا از قبول نقش نگردند ساده دل
اين آبگينه ها به جلايى نمى رسند
واقف نمى شوند که گم کرده اند راه
تا راهروان به راهنمايى نمى رسند
جمعى که چون قلم پى گفتار مى روند
چون طفل نى سوار به جايى نمى رسند
چون نى به برگ وبار نيفشانده آستين
عشاق بينوا به نوايى نمى رسند
بى حاصلى نگر که از اين باغ پر شجر
اين کورباطنان به عصايى نمى رسند
داد زمين سوخته ماکجا دهند
اين ابرها به داد گيايى نمى رسند
تا سالکان به عشق نگردند آشنا
صائب به نور عقل به جايى نمى رسند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید