شماره ١٦٧: ياقوت با لب تودم از رنگ مى زند

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
ياقوت با لب تودم از رنگ مى زند
اين خون گرفته بين که چه بر سنگ مى زند
مرغى که آگه است زتعجيل نو بهار
در تنگناى بيضه بر آهنگ مى زند
هر چند مازعجز درصلح مى زنيم
آن از خدا نترس درجنگ مى زند
از روى تازه اش گل بى خار مى کنم
خارى اگر به دامن من چنگ مى زند
روى شکفته از سخن سخت ايمن است
کى بر در گشاده کسى سنگ مى زند
چون شعله مى شود پروبال نگاه من
خارم به چشم اگر خط شبرنگ مى زند
خط صلح داد شعله وخاشاک را به هم
آن سنگدل هنوز در جنگ مى زند
سودا ز بس چو شيشه مراخشک کرده است
بر پهلويم تپيدن دل سنگ مى زند
خواهد کشيد اشک ندامت ازو گلاب
آن گل که خنده بر من دلتنگ مى زند
در عالمى که خوردن خون است بيغمى
صائب چو بيغمان مى گلرنگ مى زند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید