از آفتاب چاشنى صبح شد بلند
عمر دوباره يافت ز راه گداز قند
بگذار تا به داغ رهايى شود کباب
صيدى که همچو تاب نپيچد بر آن کمند
ما را چه نسبت است به مجنون که جوش ما
نگذاشت گردباد ز هامون شود بلند
از روى گرم شکوه ما مى شود تمام
يک ناله است سرمه آواز اين سپند
علم تو چون محيط به اسرار غيب نيست
ز نهار لب ببند ز چون و چرا و چند
چون گل شکفته باش درين انجمن که صبح
تسخير کرد روى زمين را به نوشخند
در آتش زوال بود نعل رنگ و بو
ز نهار دل به غنچه اين بوستان مبند
از گل به وام گوش ستانند بلبلان
در گلشنى که ناله صائب شود بلند