مستان چو غنچه بند قبا را نبسته اند
بر سينه راه فيض هوا رانبسته اند
اى سرو وقت رفتن ازين لاله زار نيست
نخل مصيبت شهدا را نبسته اند
سهل است اگر زپاى فتاديم در رهش
بال تپيدن دل مارا نبسته اند
رنگ حجاب مى چکد از روى گلرخان
بر خود چو لاله رنگ حنا را نبسته اند
گر شانه پا شکسته آن زلف گشته است
بال نسيم وپاى صبا را نبسته اند
مست است وباز کرده گريبان ناز را
داغم که دست بند قبا را نبسته اند
صائب اگر چه پاى گريزم شکسته است
اما خوشم که دست دعا را نبسته اند