شماره ٨٨: شاهى به نشاه مى احمر نمى رسد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
شاهى به نشاه مى احمر نمى رسد
تاج و نگين به شيشه وساغر نمى رسد
دست از سبب مدار که بى ابر نوبهار
يک قطره ازمحيط به گوهر نمى رسد
نتوان به دست وپازدن ازغم نجات يافت
دربحر بيکنارشناور نمى رسد
دارد اگر گشايشى از دامن شب است
دست شکايتى که به محشر نمى رسد
با حرص خواهشى است که چون يافت سلطنت
روى زمين به داد سکندر نمى رسد
تا چشم شور شمع بود در سراى تو
از غيب روشنايى ديگر نمى رسد
عارف زسير چرخ ندارد شکايتى
از پيروان غبار به رهبر نمى رسد
غواص تا زسر نکند پاى جستجو
گر آب مى شود که به گوهر نمى رسد
عالم اگر پر از شکر وعود مى شود
جز دود تلخ هيچ به مجمر نمى رسد
پيش از هدف هميشه کمان ناله مى کند
باور مکن که غم به ستمگر نمى رسد
تعجيل تيغ يار بود در هلاک ما
حکم بياضيى که به دفتر نمى رسد
برگ خزان رسيده ز آفت مسلم است
چشم بدان به چهره چون زرن مى رسد
تنگى زرق لازم دلهاى روشن است
يک قطره آب بيش به گوهرن مى رسد
صائب فغان ما به ز فلکها گذشته است
فرياد اين سپند به مجمر نمى رسد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید