شماره ٣٣: که با تو حرف شهيدان عشق مى گويد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
که با تو حرف شهيدان عشق مى گويد
که خون شبنم از آفتاب مى جويد
به اشک روى مرا شسته طفل خودرايى
که هفته هفته رخ خويش را نمى شويد
در آن ديار که ماييم بيغمى کفرست
هواى ابر ز دل ميل باده مى شويد
کراست زهره که از آستين برآرد دست
صبا درين چمن از شرم گل نمى بويد
ترا گمان که تو در خواب آنچه مى بينى
به ما تپيدن دل يک به يک نمى گويد
چه ماتم است ندانم نهفته در دل خاک
که رخ به خون جگر شسته لاله مى رويد
ز شرم نيست نظر پيش پا فکندن يار
بهانه اش شده آخر بهانه مى جويد
رسيد عشق به پابوس عرش وبرگرديد
هنوز عقل گرانجان رفيق مى جويد
اگر به چشمه تيغ تو راه خضر افتد
ز جبهه خط غبار حيات مى شويد
ز تاب پرتو روى تو ديده صائب
ز آفتاب قيامت پناه مى جويد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید