شماره ٨: گل از عذار تو چيدن ز من نمى آيد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
گل از عذار تو چيدن ز من نمى آيد
چه جاى چيدن ديدن ز من نمى آيد
چو سطحيان به کف از بحر گوهر قانع
به غور حسن رسيدن ز من نمى آيد
اگر ز بى پروبالى به خاک بندم نقش
به بال غير پريدن ز من نمى آيد
دلم سيه چو دل شب ازان بود که چو صبح
نفس شمرده کشيدن ز من نمى آيد
اگر به تيغ مرا بندبند پاره کنند
ز يار و دوست بريدن ز من نمى آيد
در آتشم که چو آب گهر ز سنگدلى
به کام تشنه چکيدن ز من نمى آيد
من آن شکسته پر و بال طايرم چون چشم
کز آشيانه پريدن ز من نمى آيد
نظر به صبح ندارد سياه بختى من
الف به سينه کشيدن ز من نمى آيد
براى صيد مگس در خرابه دنيا
چو عنکبوت تنيدن ز من نمى آيد
نيم ز دل سيها کز قلم خورم روزى
زبان مار مکيدن ز من نمى آيد
ازان ز کام جهان آستين فشان گذرم
که پشت دست گزيدن ز من نمى آيد
عطيه اى است که چون خار بر سر ديوار
به پاى خلق خليدن ز من نمى آيد
به استقامت من شاخ ميوه دارى نيست
به زير بار خميدن ز من نمى آيد
غبار خاطر آب حيات نتوان شد
به زير تيغ تپيدن ز من نمى آيد
مگر رسد به سرم يار بيخبر ورنه
چو پاى خفته دويدن ز من نمى آيد
اگر چه تخم مرا برق نااميدى سوخت
به اين خوشم که دميدن ز من نمى آيد
چو سيل تا نکشم بحر را به بر صائب
عنان شوق کشيدن ز من نمى آيد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید