جانا اگر به جانت بيابم گران نباشى
جانم مباد اگر به عزيزى چو جان نباشى
هان تا قياس کار خود از ديگران نگيرى
کار تو ديگرست تو چون ديگران نباشى
عشقت به دل خريدم و حقا که سود کردم
جانم به غم بخر که تو هم بر زيان نباشى
چون من شمار هيچ بد و نيک برنگيرم
از کارهاى خويش که تو در ميان نباشى
اى در ميان کار کشيده به يک رهم را
واجب چنان کند که چنين بر کران نباشى
جز هجر تو به گرد جهان داستان نباشد
با دوستان به وصل چو همداستان نباشى
گويى که جز به جان و جان يار کس نباشم
جانا به هرچه باشى جز رايگان نباشى
بخريد انوريت به جان و جهان به شرطى
کز وى نهان و دور چو جان و جهان نباشى