دل بداديم و جان نمى خواهيم
خلوتى جز نهان نمى خواهيم
از نهانى که هست خلوت ما
پاى دل در ميان نمى خواهيم
خدمت تو مرا ز جان بيش است
شايد ار زان که جان نمى خواهيم
هستى جان و دل خصومت ماست
هستى هر دوان نمى خواهيم
با تو بوى وجود جان نه خوشست
لقمه بر استخوان نمى خواهيم
من و معشوقه و بر اين مفزاى
زحمت ديگران نمى خواهيم
گر بود شيشه اى نباشد بد
مطربى قلتبان نمى خواهيم