شماره ١٢١: آن شوخ ديده ديده چو بر هم نمى زند

غزلستان :: انوری ابیوردی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
آن شوخ ديده ديده چو بر هم نمى زند
دل صبر پيشه کرد و کنون دم نمى زند
زو صد هزار زخم جفا دارم و هنوز
چون دست يافت زخم يکى کم نمى زند
گه گه به طعنه طال بقايى زدى مرا
واکنون چو راه دل بزد آنهم نمى زند
کى دست دل کنون در شادى زند ز عشق
الا به دست او در يک غم نمى زند
يارب چه فتح باب بلايى است آن کزو
يک ابر ديده نيست کزو نم نمى زند
چشمش کدام زاويه غارت نمى کند
زلفش کدام قاعده بر هم نمى زند
القصه در ولايت خوبى به کام دل
زد نوبتى که خسرو عالم نمى زند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید