شماره ١٠٥: بدرود شب دوش که چون ماه برآمد

غزلستان :: انوری ابیوردی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
بدرود شب دوش که چون ماه برآمد
ناخوانده نگارم ز در حجره درآمد
زير و زبر از غايت مستى و چو بنشست
مجلس همه از ولوله زير و زبر آمد
نقلم همه شد شکر و بادام که آن بت
با چشم چو بادام و لب چون شکر آمد
زان قد چو شاخ سمن و روى چو گلبرگ
صد شاخ نشاطم چو درآمد به بر آمد
از خجلت رويش به دهان تيره فروشد
هر ماه که دوش از افق جام برآمد
بوديم به هم درشده با قامت موزون
وان قامت موزون ز قيامت بتر آمد
ما بى سر و سامان ز خرابى و زمانه
فرياد همى کرد که شبتان به سر آمد
شب روز شود بعد نسيم سحر و دوش
شد روز دلم شب چو نسيم سحر آمد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید