شماره ٣٤: عشق تو قضاى آسمانست

غزلستان :: انوری ابیوردی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
عشق تو قضاى آسمانست
وصل تو بقاى جاودانست
آسيب غم تو در زمانه
دور از تو بلاى ناگهانست
دستم نرسد همى به شادى
تا پاى غم تو در ميانست
در زاويهاى چين زلفت
صد خرده عشق در ميانست
اين قاعده گر چنين بماند
بنياد خرابى جهانست
با حسن تو در نواله چرخ
رخساره ماه استخوانست
وز عافيتى چنين مروح
در عشق تو عمر بس گرانست
با آنکه نشان نمى توان داد
کز وصل تو در جهان نشانست
دل در غم انتظار خون شد
بيچاره هنوز در گمانست
گفتم که به تحفه پيش وعده اش
جان مى نهم ار سخن در آنست
دل گفت که بر در قبولش
هرچه آن نرود به دست جانست
بازار سپيد کارى تو
اکنون به روايى آنچنانست
کانجا سر سبز بى زر سرخ
چون سيم سياه ناروانست
زر بايدت انورى وگر نيست
غم خور که هميشه رايگانست
بى مايه همى طلب کنى سود
زان گاهى سود و گه زيانست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید