شماره ٧٨٠: چو بيدردان به روى سبزه غلطيدن نمى دانم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
چو بيدردان به روى سبزه غلطيدن نمى دانم
اگر گل از گريبانم دمد چيدن نمى دانم
زبان شکوه ام کندست از روى گشاد او
رخ آيينه با ناخن خراشيدن نمى دانم
مرا بيرون بر از گردون و گلبانگ سخن بشنو
زدلتنگى درون بيضه ناليدن نمى دانم
قماش مردم عالم اگر اين است، من ديدم
لباس عافيت جز چشم پوشيدن نمى دانم
گل من از خمير شيشه و جام است پندارى
که چون خالى شدم از باده، خنديدن نمى دانم
لباسى نيست چون پروانه عشق پرده سوز من
به گرد کعبه فانوس گرديدن نمى دانم
ز حرف خام هر بى ظرف از جا در نمى آيم
شراب کهنه ام، در شيشه جوشيدن نمى دانم
ز بس از دلخراشى سرد گرديده است دست و دل
ز کاغذ نقطه سهوى تراشيدن نمى دانم!
نگاه سرکشم در جستجوى گوشه چشمم
به هر شيرين لبى چون بوسه چسبيدن نمى دانم
ز بس بسته است راه گفتگو بر من لبش صائب
گناه خويش از آن بيرحم پرسيدن نمى دانم!



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید