شماره ٧٦٣: به دامن مى دود اشکم گريبان مى درد هوشم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
به دامن مى دود اشکم گريبان مى درد هوشم
نمى دانم چه مى گويد نسيم صبح در گوشم
هنوز از طعن خامى نيش مى خوردم ز زنبوران
که بر مى داشت از جا سقف اين ميخانه را جوشم
من آن بحر گهرخيزم بساط آفرينش را
که گوهر مى شود سيماب اگر ريزند در گوشم
به اندک روزگارى بادبان کشتى مى شد
ز لطف ساقيان سجاده تزوير بر دوشم
از آن روزى که بر بالاى او آغوش وا کردم
دگر نامد بهم چون قبله از خميازه آغوشم
ز هوش خود در آزارم نوايى آرزو دارم
که نتواند عنان خود گرفتن محمل هوشم
به کار ديگران کن ساقى اين جام صبوحى را
که تا فرداى محشر من خراب صحبت دوشم
تو دست از خود نمايى بر مداراى خصم بيجوهر
که من در جوهر خود همچو آب تيغ خس پوشم
ز چشمش مستى دنباله دارى قسمت من شد
که شد نوميد صبح محشر از بيدارى هوشم
کنار مادر ايام را آن طفل بدخويم
که نتواند به کام هر دو عالم کرد خاموشم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید