شماره ٧٤٩: نيم بيدرد دايم پيچ و تاب ساکنى دارم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
نيم بيدرد دايم پيچ و تاب ساکنى دارم
چو نبض ناتوانان اضطراب ساکنى دارم
ز سوز عشق ازين پهلو به آن پهلو نمى گردم
درين درياى پر آتش کباب ساکنى دارم
مشو اى آهنين دل از کمند جذبه ام غافل
که چون آهن ربا در دل شتاب ساکنى دارم
ربايم هر که را از گلرخان بر من گذار افتد
ز حيرت گر چه چون آيينه آب ساکنى دارم
ندارم در گره چيزى که ارزد بيقرارى را
درين درياى پرشورش حباب ساکنى دارم
گره گرديده ام چون کهربا هر چند در ظاهر
نهان در پرده دل اضطراب ساکنى دارم
به آواز جرس نتوان مرا بيدار گرداندن
که من همچون ره خوابيده خواب ساکنى دارم
علاج شعله سرکش ز آب نرم مى آيد
سوال تند دشمن را جواب ساکنى دارم
ز سرعت گر چه روى سيل را بر خاک مى مالم
به قدر آرزومندى شتاب ساکنى دارم
اگر چه دور گردان مى شمارندم ز بيدردان
به هر رگ چون ره خوابيده خواب ساکنى دارم
تو اى سيل سبکرو وصل دريا را غنيمت دان
که من چون آهن و فولاد آب ساکنى دارم
اميد صلح هر جا هست از خود مى دوم بيرون
به هر جا تند بايد شد عتاب ساکنى دارم
به ظاهر چون کتان در پرتو مهتاب اگر محوم
به تار و پود هستى پيچ و تاب ساکنى دارم
ندارم با کمال نااميدى موج بيتابى
درين درياى پر وحشت سراب ساکنى دارم
به جاى دعوى از حرفم تراوش مى کند معنى
خم سربسته ام بوى شراب ساکنى دارم
عجب دارم نسوزد دانه ام را برق نوميدى
که چشم آبيارى از سحاب ساکنى دارم
ز من صائب درين بستانسرا تندى نمى آيد
گل نشکفته ام، بوى گلاب ساکنى دارم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید