شماره ٧٤٤: غبار خط يارم توتيا در آستين دارم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
غبار خط يارم توتيا در آستين دارم
به دامن نور بينايى جلا در آستين دارم
نيند اين بسته چشمان لايق تشريف پيراهن
و گر نه بوى يوسف چون صبا در آستين دارم
به ظاهر در نظرها چون قلم گر خشک مى آيم
چو افتد کار بر سر گريه ها در آستين دارم
مرا بى همدمى مهر لب و بند زبان گشته
وگرنه همچو نى فريادها در آستين دارم
به اوراق پر و بالم ز غفلت سرسرى مگذر
که من از سايه دولت چون هما در آستين دارم
مدار از من دريغ اى ابر رحمت گوهر خود را
که من چون تاک صد دست دعا در آستين دارم
هزاران چشم در دنبال دارد هرپر کاهى
و گرنه جذبه ها چون کهربا در آستين دارم
ز بس چون غنچه گل زين جهان تنگ دلگيرم
مرا هر کس که چيند خونبها در آستين دارم
به خون گل مزن دست اى چمن پيرا به دامانم
که جوى خون از آن گلگون قبا در آستين دارم
مکن در راه من چاه حسد، اى خصم کوته بين
که من از راستى چندين عصا در آستين دارم
بيفشان برگ از خود گر نوا زين باغ مى خواهى
که من چون نى ز بى برگى نوا در آستين دارم
حضور دل مرا چون غنچه در تنگى بود صائب
وگرنه خنده هاى دلگشا در آستين دارم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید