شماره ٧٢٧: به دل زخم نمايانى چو پرگار از دو سر دارم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
به دل زخم نمايانى چو پرگار از دو سر دارم
که يک پا در حضر پيوسته يک پا در سفر دارم
نگردد عقده هاى من چرا هر روز مشکلتر
که چون سرو از رعونت دست دايم بر کمر دارم
اثر از گريه مستانه مى جويم، زهى غفلت
که چشم شستشوى نامه از دامان تر دارم
زدم تا پشت پا مردانه نعلين تعلق را
ز هر خارى درين وادى بهارى در نظر دارم
چنان از عشق کاهيده است جسم ناتوان من
که اگر افتم به فکر قطره از طوفان خطر دارم
همان بيطاقتم هر چند دريا را کشم در بر
که در هر جنبشى چون موج آغوش دگر دارم
مدان چون رشته از من، هر چه باشد جز تهيدستى
که اين پهلوى چرب از پرتو قرب گهر دارم
شود شمشير زهرآلوده اى چون سرو بهر من
چون ابر نوبهاران هر که را از خاک بردارم
مرا بگذار چون پروانه تا آتش زنم در خود
که بهر گرد سر گشتن پر و بال دگر دارم
نيم غافل ز حق راهبر گر رهنمايم شد
که من هم منت آوارگى بر راهبر دارم
مرا نتوان به شيرينى چو طوطى صيد خود کردن
که در دل از شکست آرزو تنگ شکر دارم
اگر دانم به آن لب مى رسد صائب شراب من
به جوشى مى توانم سقف اين ميخانه بردارم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید