شماره ٧٠٧: به من گر درد و داغى مى رسد خوشحال مى گردم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
به من گر درد و داغى مى رسد خوشحال مى گردم
که از لب تشنگى سيراب چون تبخال مى گردم
زوحشت سايه را چون نافه از خود دور مى سازد
غزال شوخ چشمى را که من دنبال مى گردم
چو نقش پا گزيدم خاکسارى تا شوم ايمن
ندانستم ز هموارى فزون پامال مى گردم
سگ از همراهى اصحاب کهف از شير مردان شد
ندارم گر چه حالى گرد اهل حال مى گردم
کف خاکسترم اما اگر طالع کند يارى
زقرب شعله چون پروانه زرين بال مى گردم
ز کوه درد لنگر مى توانم گشت دريا را
چو بيدردان به ظاهر گر چه فارغبال مى گردم
چنان حرص گران رغبت سبک کرده است عقلم را
که از بار گران آسوده چون حمال مى گردم
چرا بيهوده گردم گرد خرمن تنگ چشمان را
چو من قانع به گردازدانه چون غربال مى گردم
چه با من مى تواند کرد صائب آتش دوزخ
چو من آب از حجاب زشتى اعمال مى گردم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید