شماره ٦٩٢: به رغبت نقد جان به يار سيمبر دارم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
به رغبت نقد جان به يار سيمبر دارم
ازين سودا پشيمان نيستم چون زر به زر دادم
نشد شايسته رخسار پاکش گر چه چندين ره
به خورشيد درخشان شستشوى چشم تر دادم
ز خجلت برنيارم سر چون شاخ بى ثمر گر چه
ز هر کس سنگ خوردم در تلافى من ثمر دادم
ز طوفان مى کند رقص روانى بادبان من
عنان کشتى خود تا به درياى خطر دادم
اگر چون نيشکر سنگين دلان در هم شکستندم
نگفتم حرف تلخى در تلافى من شکر دادم
نوا پرداز شد مرغ سحر از هايهوى من
به نى من در ميان ناله پردازان کمر دادم
عناندارى نمى آمد ز من سيل بهاران را
دل ديوانه را در کوچه و بازار سر دادم
به خون چون تيشه شيرين کردن چرخ آخر دهانم را
چه حاصل زين که من چون کوهکن داد هنر دادم
ز هر نيشى مرا سر چشمه نوشى است در طالع
نه از عجزست گر من تن به زخم نيشتر دادم
فرو رفتم چنان در خويشتن از خرده بينى ها
که از راز شرر در سينه خارا خبر دادم
دهن وا کرد چون سوفار در خون خوردنم صائب
به هر کس چون خدنگ آهنين دل بال و پر دادم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید