شماره ٦٨٩: به پاى خفته دايم حرف از شبگير مى گفتم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
به پاى خفته دايم حرف از شبگير مى گفتم
ز آزادى سخن در حلقه زنجير مى گفتم
نشد قسمت درين عالم مرا يک چشم بيدارى
همان در خواب، خواب ديده را تعبير مى گفتم
من آن روزى که در آوارگى ثابت قدم بودم
ز وحشت ناف آهو را دهان شير مى گفتم
در آن فرصت که چشم عاقبت بين داشت بينايى
گل بى خار را من خار دامنگير مى گفتم
من آن روزى که برگ شادمانى داشتم چون گل
بهار خنده رو را غنچه تصوير مى گفتم
هنوزم از دهان چون صبح بوى شير مى آمد
که چون خورشيد مطلعهاى عالمگير مى گفتم
غبارآلود مى آمد سخن بر لب مرا صائب
اگر گاهى به سهو افسانه تعمير مى گفتم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید