شماره ٦٨١: حديث تلخ ناصح کرد بيخود چون مى نابم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
حديث تلخ ناصح کرد بيخود چون مى نابم
زبان مار شد از مستى غفلت رگ خوابم
به گرد من رسيدن کار هر سبک جولان
که از دريا غبارآلود بيرون رفت سيلابم
چنان ناسازگارى ريشه دارد در وجود من
که از شيرازه مژگان پريشان مى شود خوابم
همان چشم چراغ از تنگدستان جهان دارم
اگر چه طاق در حاجت روايى همچو محرابم
به زور جذبه من زور دريا برنمى آيد
به ساحل مى کشانم گر نهنگ افتد به قلابم
مباش اى ساده لوح از ظاهر هموار من ايمن
که دارد برقها پوشيده زير ابر سنجابم
نگرديد از سفيديهاى مو آيينه ام روشن
زهى غفلت که در صبح قيامت مى برد خوابم
پس از عمرى که از نيسان گرفتم قطره آبى
گره شد چون گهر از تشنه چشمان در گلو آبم
به نسبت گر شود سررشته پيوندها محکم
مرا اين بس که با موى ميان يار همتابم
مکن اى شمع با من سرکشى کز پاکدامانى
به يک خميازه خشک از تو قانع همچو محرابم
خموشى بر نيايد با دل پرشور من صائب
نه آن بحرم که مهر لب تواند گشت گردابم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید