شماره ٦٦٧: ما به دشنام از لب شيرين دلبر قانعيم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
ما به دشنام از لب شيرين دلبر قانعيم
با جواب تلخ ما زان تنگ شکر قانعيم
دامن ما از هوس پاک است چون آب روان
ما ز سرو قامت او با سراسر قانعيم
نيست چون پروانه ما را چشم بر بوس و کنار
ما به روى گرم از آتش چون سمندر قانعيم
موشکافى نيست همچون شانه کار دست ما
ما به بوى خوش از آن زلف معنبر قانعيم
خلق خوب سرفرازان از ثمر شيرين ترست
ما به روى تازه از سرو و صنوبر قانعيم
از چه گردن چون صراحى پيش ساغر کج کنيم
ما که با خون دل از صهباى احمر قانعيم
چون نى بى مغز از حسن گلوسوز شکر
ما درين بستانسرا با نغمه تر قانعيم
چون صدف نتوان لب ما را جدا کردن به تيغ
ما به حفظ آبروى خود ز گوهر قانعيم
هر چه نتوان برد زير خاک با خود مال نيست
ما ز گنج سيم و زر با روى چون زر قانعيم
از تهيدستى دعا دارد پر و بال عروج
ما به دست خالى از دامان پرزر قانعيم
ره ندارد در دل خرسند استسقاى حرص
چون گهر با قطره اى زين بحر اخضر قانعيم
آب باريک قناعت را نمى باشد زوال
ما به يک دم آب چون تيغ بجوهر قانعيم
چون سکندر نيست ما را چشم بر آب حيات
ما ز آب زندگى با ديده تر قانعيم
خوابگاه نرم غفلت را دو بالا مى کند
ما به خشت و خاک از بالين و بستر قانعيم
نعمت آن باشد که چشمى نيست در دنبال او
ما به نان خشک خود با ديده تر قانعيم
مى شود در جامه رنگين دل روشن سياه
ما به خاکستر ازين گلخن چو اخگر قانعيم
طره زر تار آخر مى دهد سر را به باد
ما به داغ آتشين از افسر زر قانعيم
حلقه هر در نگردد ديده مغرور ما
ما ازين درهاى بى حاصل به يک در قانعيم
شهپر طاوس را آخر مگس ران مى کنند
ما به بى بال و پرى زآرايش پر قانعيم
طعمه گردون کجرفتار بى قلاب نيست
ما به آب خشک ازين درياى اخضر قانعيم
چون گل رعناست جام زر پر از خون جگر
با سفال خشک ما از ساغر زر قانعيم
تشنه ديدار را کوثر بود موج سراب
با لقاى دوست ما صائب ز کوثر قانعيم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید