شماره ٦٤٠: ما چو موج خوش عنان در بحر و بر افتاده ايم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
ما چو موج خوش عنان در بحر و بر افتاده ايم
نيستيم آتش ولى در خشک و تر افتاده ايم
بحر نتواند ز ما گرد يتيمى را فشاند
قطره آبيم در حبس گهر افتاده ايم
بى برى بر خاطر آزاده ما بار نيست
ما درين معنى ز سرو آزادتر افتاده ايم
مفلسان را گوهر شهوار خون در دل کند
از گرانقدرى جهان را از نظر افتاده ايم
مى شود چون بيد نخل ما برومند از نبات
گر به ظاهر چند روزى بى ثمر افتاده ايم
وحشت آهو دو بالا گردد از دام و کمند
ما عبث دنبال آه بى اثر افتاده ايم
برگداز جسم موقوف است اميد نجات
ما که در بند نيستان چون شکر افتاده ايم
رشته جان در تن ما موى آتشديده است
تا به فکر پيچ و تاب آن کمر افتاده ايم
اين جواب آن غزل صائب که انشا کرد فيض
دوستان بهر چه دور از يکدگر افتاده ايم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید