شماره ٦٢٥: مى شود پرشور هروادى که مجنونش منم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
مى شود پرشور هروادى که مجنونش منم
وقت ملکى خوش که در صحرا وهامونش منم
از دم تيغ است پشت تيغ بى آزارتر
هرکه مى گرداند از من روى ممنونش منم
مى شود چون غنچه کار دل به خون خوردن تمام
نيست هرکس تشنه خون تشنه خونش منم
هرکه کرد ادراک من دريافت راز چرخ را
آسمان سر بسته مکتوبى است مضمونش منم
زاهل همت کم شود خمخانه گردون تهى
گر فلاطون رفت از عالم فلاطونش منم
عشق خوش دارد مرا بهر فريب ديگران
پيش پاى ساده لوحى نعل وارونش منم
چارباغ عالم از طبع روانم تازه است
دجله و نيل و فرات ورود جيحونش منم
نيستم شرمنده حرفى چه جاى بوسه اى
گرچه عمرى شد اسير لعل ميگونش منم
مى خورم دانسته بازى از فريب وعده اش
ورنه از پى بردگان نعل وارونش منم
ناله من مى رسد صائب به آن عشرت سر
گربه ظاهر دور از بزم همايونش منم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید