شماره ٥٩٦: مشت آبى بر رخ از اشک ندامت مى زنم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
مشت آبى بر رخ از اشک ندامت مى زنم
نيش بيدارى به چشم خواب غفلت مى زنم
پيش ازان کز خواب سنگين توتيا گردد تنم
خار در چشم شکر خواب فراغت مى زنم
کوثر و زمزم نشويد گرد عصيان مرا
خويش را چون موج بر درياى رحمت مى زنم
از پريشان ديدنم خاطر گشته است
بر در اين خانه چندى قفل حيرت مى زنم
غوطه در خون مى زنم از خارخار انتقام
گل اگر بر دشمن خود از عداوت مى زنم
آهوى رم خورده ام، از پاس من غافل مشو
ناگهان بر دامن صحراى وحشت مى زنم
مى کنم در پرده پنهان داغ عالمسوز را
مهر بر بالاى خورشيد قيامت مى زنم
ساده لوحى بين که چون شبنم درين بستانسرا
فال همچشمى به خورشيد قيامت مى زنم
روزگارى هر زه گرديدم درين عالم، بس است
مدتى هم زور بر بازوى عزلت مى زنم
چند در دامانم آويزد غبار آرزو
آستين بر روى اين گرد کدورت مى زنم
چند هر ساعت برون آيد به رنگى قطره ام
خويش را بر قلزم بيرنگ وحدت مى زنم
مى کنم سيراب اول همرهان خويش را
اين نمک بر زخم خضر بى مروت مى زنم
عاشق شهرت نيم صائب چو ماه و آفتاب
آستين بر شمع عالمسوز شهرت مى زنم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید