شماره ٥٨١: با تجرد چون مسيح آزار سوزن مى کشم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
با تجرد چون مسيح آزار سوزن مى کشم
مى کشد سرازگريبان زآنچه دامن مى کشم
کوه آهن پيش ازين بر من سبک چون سايه بود
اين زمان از سايه خود کوه آهن مى کشم
مى دود چون سايه دنبالم به جان بى نفس
از زليخاى جهان چندان که دامن مى کشم
دانه در زير زمين ايمن ز تيغ برق نيست
در خطر گاهى که من چون خوشه گردن مى کشم
عاشق يکرنگ با گل زير يک پيراهن است
از دل صد پاره خود ناز گلشن مى کشم
تا چون موسى نور وحدت سرمه در چشمم کشيد
از عصاى خويش ناز نخل ايمن مى کشم
مى شود فواره آتش ز اشک آتشين
آستين چون موج شمع اگر بر چشم روشن مى کشم
گوشه گيرى چشم بد بسيار دارد در کمين
ميل آهى هر نفس در چشم روزن مى کشم
تنگ شد جاى نفس بر من زچشم تنگ خلق
رشته خود را برون زين چشم سوزن مى کشم
کشتى از بى لنگريها مى رود در زير بار
از سبک سنگى گرانى چون فلاخن مى کشم
در گلستانى که يک نخل خزان ديده است خضر
از رعونت برزمين چون سرو دامن مى کشم
هر که را آيينه بى رنگ است نمى داند که من
از دل روشن چه زين فيروزه گلشن مى کشم
نيستم غافل زاحوال دل آزاران خويش
سنگ بهر کودکان شبها به دامن مى کشم
در تلافى سينه پيش برق مى سازم سپر
دانه اى چون مور اگر گاهى ز خرمن مى کشم
جذبه ديوانه اى صائب داده است عشق
سنگ را بيرون ز آغوش فلاخن مى کشم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید