شماره ٥٦١: ترک سر کردم زجيب آسمان سر برزدم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
ترک سر کردم زجيب آسمان سر برزدم
بى گره چون رشته گشتم غوطه در گوهر زدم
تن پرستى پرده بينايى من گشته بود
شمع عريان بود چون آتش به بال و پر زدم
صبح محشر عاجز از ترتيب اوراق من است
بس که خود را در سراغ او به يکديگر زدم
شد دلم از خانه بى روزن گردون سياه
همچو آه از رخنه دل عاقبت بر در زدم
تنگ گيرى بر من اى گردون عاجز کش بس است
سوختم از بس نفس در زير خاکستر زدم
آن سيه رويم که صد آيينه را کردم سياه
وز غلط بينى در آيينه ديگر زدم
سعى بى قسمت پريشانى دهد بر ورنه من
قطره در ظلمات هستى بيش از سکندر زدم
چون کف دريا پريشان سير شد دستار من
بس که چون دريا کف از شور جنون بر سر زدم
در ميان آتش سوزان نشستم تا کمر
تادمى خوش در بساط خاک چون مجمر زدم
بى تو رضوانم به سير گلشن فردوس برد
ناله اى کردم که آتش در دل کوثر زدم
مى خوردم بر يکدگر از جنبش مژگان او
من که چندين بار تنها بر صف محشر زدم
درسواد آفرينش هيچ کس در خانه نيست
ورنه من چون مهر تابان حلقه بر هر در زدم
هر چه مى آرد رعونت دشمن جان من است
تيغ خون آلود شد گرشاخ گل بر سر زدم
تلخى گفتار بر من زندگى را تلخ داشت
لب ز حرف تلخ شستم غوطه در شکر زدم
خاک شد در زير اوراق پر و بالم نهان
در تمناى تو از بس گرد عالم پرزدم
سوز دل را تشنگى دست از گريبان بر نداشت
ساغر تبخال را چندان که برکوثر زدم
اين جواب آن که مى گويد نظيرى در غزل
تا کواکب سبحه گردانيد من ساغر زدم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید