شماره ٥٥٨: جامه اى مى خواست دل بر قامت رعناى زخم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
جامه اى مى خواست دل بر قامت رعناى زخم
آخر آمد ناوک اوراست بر بالاى زخم
در حريم سينه ام هر جا نفس پا مى نهد
کاروان زخم افتاده است بر بالاى زخم
خنده بيدردى است در آيين ماتم دوستان
مى کشد آخر مرا اين خنده بيجاى زخم
غير حرف شکوه مرهم نيارد بر زبان
ناوک او اگر زند انگشت بر لبهاى زخم
مى شود بر دست من هر داغ گردابى ز خون
آستين هر گه کشم بر چشم خونپالاى زخم
گشته ام صائب خلاص از دستبرد بيغمى
تا کشيده تيغ او بر سينه ام طغراى زخم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید