شماره ٥٤٠: ياد ايامى که رو برروى جانان داشتم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
ياد ايامى که رو برروى جانان داشتم
آبرويى همچو شبنم در گلستان داشتم
باغبان بى رخصت من گل نمى چيد از چمن
امتيازى در ميان عندليبان داشتم
شاخ گل يک آب خوردن غافل از حالم نبود
برگ بخت سبز برسر در گلستان داشتم
هر سحر کز خار خار عشق مى جستم زجا
همچو گل بر سينه صد زخم نمايان داشتم
اين زمان آمد سرم بر سنگ ورنه پيش ازين
بالش آسايش از زانوى جانان داشتم
بوى گل بيرون نمى برد از چمن دزد نسيم
پاسبانى در بن هر خار پنهان داشتم
سرمه را دست خموشى بر دهان من نبود
راه حرفى پيش آن چشم سخندان داشتم
هر غبارى کز سرکوى تو مى رفتم به چشم
منت روى زمين بر دوش مژگان داشتم
صائب آن روزى که مى خنديدم از وصلش چو صبح
کى خبر از روزگار شام هجران داشتم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید