شماره ٥١٧: نيست از عزلت غبارى بر دل ديوانه ام

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
نيست از عزلت غبارى بر دل ديوانه ام
دربهاران از زمين سر بر نيارد دانه ام
بس که شد از گرد کلفت دلگران غمخانه ام
آيه رحمت شمارد سيل را ويرانه ام
مى گشايم با تهيدستى گره از کار خلق
بر سر مردم ازان فرمانرواچون شانه ام
هر کجا هنگامه گرمى است مى گردم سپند
دربهاران عندليب و در خزان پروانه ام
سيل در ويرانى من بى گناه افتاده است
آب بر مى آورد چون چشم از خود خانه ام
در مذاق من شراب تلخ آب زندگى است
شيشه چون خالى شد از مى پر شد پيمانه ام
گرچه از گنج گهر کردم جهان را بى نياز
نيست شمعى غير چشم جغد در ويرانه ام
گر نشويد ابر صائب نامه اعمال من
مى کند پاک از گناهان گريه مستانه ام



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید