شماره ٤٩٧: تا نظر از عارض گلفام او پوشيده ام

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
تا نظر از عارض گلفام او پوشيده ام
خار درچشمم اگر روى فراغت ديده ام
در بهم پيچيدن زلف درازش عاجزم
من که طومار دو عالم را بهم پيچيده ام
سالها در پرده دل خون خود را خورده ام
تا درين گلزار چون گل يک دهن خنديده ام
من که شمع محفل قربم درين وحشت سرا
کافرم گر پيش پاى خويشتن را ديده ام
در دهان آتش سوزان به جرات مى روم
جامه فتحى ز نقش بوريا پوشيده ام
باد مى سنجم کنون و شکرطالع مى کنم
در ترازويى که گوهر بارها سنجيده ام
مى توان چون آب خواندن از بياض چشم من
نامه او راز بس بر چشم تر ماليده ام
کوه در دامن نگنجد در فضاى لامکان
زير گردون حيرتى دارم که چون گنجيده ام
جبهه من غوطه در گرد کدورت خورده است
غير پندارد که صندل بر جبين ماليده ام
در بيابان طلب در اولين گامم هنوز
من که چون خورشيد بر گرد جهان گرديده ام
کى پريشان مى کند خواب اجل صائب مرا
من که در بيدارى اين خواب پريشان ديده ام



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید