شماره ٤٨٦: در نمود نقشها بى اختيار افتاده ام

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
در نمود نقشها بى اختيار افتاده ام
مهره مومم به دست روزگار افتاده ام
ز انقلاب چرخ مى لرزم به آب روى خويش
جام لبريزم به دست رعشه دار افتاده ام
نيست دستى بر عنان عمر پيچيدن مرا
سايه سروم به روى جويبار افتاده ام
چون نگردد داغ حسرت فلس براندام من
از محيط بيکران در چشمه سارافتاده ام
ديده ام در نقطه آغاز انجام فنا
چون شرر در جانفشانى بيقرار افتاده ام
هرکه بردارد مرا از خاک اندازد به خاک
ميوه خامم به سنگ از شاخسار افتاده ام
بر لب بام خطر نتوان به خواب امن رفت
در بهشتم تا ز اوج اعتبار افتاده ام
دست موج از زخم دندان گهر نيلى شده است
تا من از درياى هستى برکنار افتاده ام
هيچ کس حق نمک چون من نمى دارد نگاه
داده ام حاصل اگر در شوره زار افتاده ام
خنده گل در رکاب چشم خونبار من است
گريه رو هرچند چون ابر بهار افتاده ام
تارو پود هستى من جامه فانوس نيست
من همان نورم که بيرون زين حصار افتاده ام
خوارى و بيقدرى گوهر گناه جوهرى است
نيست جرم من اگر دررهگذار افتاده ام
نيست غير از ساده لوحى خط پاکى درجهان
من چو طفلان درپى نقش و نگار افتاده ام
نيست صائب بى سرانجامى مرا مانع ز عشق
گر چه بد نقشم ولى عاشق قمار افتاده ام



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید