شماره ٤٦٢: چرخ است حلقه در دولتسراى دل

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
چرخ است حلقه در دولتسراى دل
عرش است پرده حرم کبرياى دل
باآن که پاى بر سر گردون نهاده است
برخاک مى کشد ز درازى قباى دل
دل رابه خسروان مجازى چه نسبت است
دارد به دست لطف يدالله لواى دل
چندان که مى روى به نهايت نمى رسد
بى انتهاست عالم بى ابتداى دل
دل آنچنان که هست اگر جلوه گر شود
نه اطلس سپهر نگردد قباى دل
با نور آفتاب به انجم چه حاجت است
با خلق آشنا نشود آشناى دل
درزير آسمان نفسش تنگ مى شود
هرکس کشيده است نفس در فضاى دل
هرگز نمى شود سفر اهل دل تمام
در خاک هم به گرد بود آسياى دل
گرگى که زير پوست به خون تو تشنه است
يوسف شود زپرتو نور و صفاى دل
ما خود چه ذره ايم که نه محمل سپهر
رقص الجمل کنند ز بانگ دراى دل
دست از کتابخانه يونانيان بشوى
صد شهر عقل گرد سر روستاى دل
خود را اگر گرفت جگر دار عالم است
آن را که از خرام تو لغزيد پاى دل
صائب اگر به ديده همت نظر کنى
افتاده است قصر فلک پيش پاى دل



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید