شماره ٤٤٣: دل شبها مشو از ديده گريان غافل

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
دل شبها مشو از ديده گريان غافل
در سياهى مشو از چشمه حيوان غافل
نيست بى خار درين شوره زمين يک کف خاک
مشو اى راهرو از چيدن دامان غافل
قد خم گشته رسول سفر آخرت است
مشو اى گوى سبک مغز ز چوگان غافل
نقش درآينه صاف نگردد پنهان
چون زمعشوق شود عاشق حيران غافل
هست هر صفحه گل نامه اى از عالم غيب
در بهاران مشو از سير گلستان غافل
فيض در دامن شب بيشتر از روز بود
مشو ايام خط از آينه رويان غافل
پرده خواب بود عينک جوياى گهر
که صدف را نکند بحر زنيسان غافل
نکند حسن فراموش نظربازان را
که زيعقوب نگردد مه کنعان غافل
دوسه روزى به مراد تو اگر گشت فلک
مشو از گردش اين مهره غلطان غافل
چون گشودى به شکر خنده لب از بى مغزى
از سر خود مشو اى پسته خندان غافل
در غريبى زوطن کامروا مى گردد
در وطن هرکه نگردد ز غريبان غافل
شمع بى رشته محال است کند قامت راست
مشو اى ديده وراز پاس ضعيفان غافل
کف افسوس شود برگ نشاطش صائب
هرکه گرديد زبى برگ و نوايان غافل



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید