شماره ٤٠٠: مى شود خرج زمين چون ميوه خام افتد به خاک

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
مى شود خرج زمين چون ميوه خام افتد به خاک
واى برآن کس که اينجا ناتمام افتد به خاک
از طلوع واز غروب مهر روشن شد که چرخ
هرکه رابرداشت صبح از خاک شام افتد به خاک
بى تأمل از لب هرکس که حرفى سرزند
مست خواب آلوده اى از پشت بام افتد به خاک
هست بيرنگى همان در گوهر اوبرقرار
پرتو خورشيد اگر رنگين ز جام افتد به خاک
نيست کبر و سرکشى در طينت روشندلان
پرتو خورشيد پيش خاص و عام افتد به خاک
بس که دارد سرو اورا تنگ در برسرکشى
نيست ممکن سايه آن خوشخرام افتد به خاک
هست از دشمن تواضع ريشه مکرو فريب
کى بود از خاکساران گر چه دام افتد به خاک ؟
در وصال از حسرت سرشار من دارد خبر
هرکه را در پاى گل ازدست جام افتد به خاک
از نواى دلخراش من به ياد گلستان
اشک گردد دانه و از چشم دام افتد به خاک
از هوا گيرد سخن را چون طرف باشد رسا
مستمع چون نارسا کلام افتد به خاک
دم زدن کفرست در بزم حضور خامشان
برهمن پيش صنم جاى سلام افتد به خاک
ديده هاى پاک سازد ناتمامان را تمام
نور ماه ناقص از روزن تمام افتد به خاک
مى فتد از پختگى برخاک هرجا ميوه اى است
جز سخن صائب که چون افتاد خام ،افتد به خاک



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید