شماره ٣٦٢: زخط سبز شود بيش لعل دلبر صاف

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
زخط سبز شود بيش لعل دلبر صاف
هنوز از پر طوطى نگشته شکر صاف
عجب که حسن گذارد اثر ز من باقى
که مى کنم به کتان ماهتاب انور صاف
دل تو نيست پذيراى آه من، ورنه
ز سنگ مى جهد اين ناوک سکپر صاف
نزاکت توکند ثفل از نبات برون
و گرنه کرده ام اين قند را مکرر صاف
چو آب خضر ز خط غوطه درسياهى زد
رخى که بود چوآيينه سکندر صاف
قدم برون منه از حد خود که مى گردد
ز آرميدگى خويش آب گوهر صاف
مکن ز تيرگى بخت شکوه چون خامان
که در حمايت خاکسترست اخگر صاف
خوشم چو نافه خونين جگر به خر قه فقر
که مى شود ز نمد به شراب احمر صاف
اگر به آينه دل صاف مى کند زنگى
اميد هست شود چرخ باهنرور صاف
ز آب، آينه تار تيره تر گردد
کجا ز باده شود خاطر مکدر صاف ؟
ز دل به جام هلالى برآر ريشه غم
که صيقل آينه را مى کند ز جوهر صاف
کنند آينه وآب صلح اگر با هم
به خضر نيز شود سينه سکندر صاف
ز خاکمال حوادث متاب رو صائب
که از غبار يتيمى است آب گوهر صاف



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید