شماره ٣٥٨: گر کنى پنهان گهر را زير دامان صدف

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
گر کنى پنهان گهر را زير دامان صدف
سر برون آرد ز شوخى از گريبان صدف
نيست ممکن پاک گوهر برزمين ماند مدام
زيب گوش دلبران شد اشک غلطان صدف
بگذر ازدريوزه گوهر که گردد عاقبت
لب گشودن باعث زخم نمايان صدف
تا چرا لب پيش ابر از تنگدستى باز کرد
ازدهن يک يک برآوردند دندان صدف
دل چو روشن شد چراغ عاريت درکار نيست
شمع کافورى است گوهر درشبستان صدف
از فرو خوردن سر شکم از اثر شد کامياب
اشک نيسان را گهر گرداند زندان صدف
در وطن تن ده به ناکامى که نتوان پاک کرد
ازگهر گرد يتيمى را به دامان صدف
آيه رحمت زابر گوهرافشان، مى شود
نازل ازراه دهان پاک، درشان صدف
مهر خاموشى سپردارى کند اسرار را
بستن لب ازگهر باشد نگهبان صدف
خاطر خرم نگردد جمع صائب با گهر
کز تهيدستى بود لبهاى خندان صدف



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید