شماره ٣٥٤: نيست برآيينه دردى کشان گرد خلاف

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
نيست برآيينه دردى کشان گرد خلاف
مى توان چون جام مى ديدن ته دلهاى صاف
زان شراب لعل سرگرمم که کمتر قطره اش
سوخت کام لاله آتش زبان را تا به ناف
باده بى درد از ميخانه دوران مجوى
لاله نتوانست يک پيمانه مى را کرد صاف
خاکساران محبت را شکوه ديگرست
سبزه ازبال و پر سيمرغ دارد کوه قاف
ما کجا، انديشه برگرد سرگشتن کجا ؟
ميکند خورشيد تابان ذره را گرم طواف
درنگيرد صحبت عشق و خرد بايکديگر
چون دو شمشيرست عقل و عشق و دل چون يک غلاف
رو نگردانند عشاق ازغبارحادثات
آبروى جوهر مردى بود گرد مصاف
هر صفت را از بهارستان قدرت صورتى است
زان به شکل خنجر الماس مى رويد خلاف
غمزه اش از قحط دل، دزديده مى آيد به چشم
هيچ کافر برنگردد دست خالى از مصاف
هر که دستش برزبان سبقت کند مردست مرد
ورنه هر ناقص جوانمردست درميدان لاف
در دل تنگم خيال طاق ابرويش ببين
گر نديدستى دو تيغ بى امان دريک غلاف
در جواب اين غزل گستاخ اگر پيش آمده است
قاسم انوار خواهد داشت صائب را معاف



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید