شماره ٣٤٣: دل چه باشد تا کسى از دلستان دارد دريغ؟

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
دل چه باشد تا کسى از دلستان دارد دريغ؟
عاشق ازمعشوق هيهات است جان دارد دريغ
آن که ازدندان ترابخشيد چندين آسيا
بى دهن وا کردنى حاشا که نان دارد دريغ
حسن را با سينه چاکان التفات ديگرست
ماه ممکن نيست پرتو ازکتان دارد دريغ
نيست بخل، از دورباش بى نيازيهاى ماست
نعمت خود را اگر ازماجهان دارد دريغ
آن که مى بخشد سگان رالقمه بى استخوان
از هماى ما ز خشکى استخوان دارد دريغ
آن که از دندان دهانت پر ز گوهر ساخته
نيست ممکن تالب گور از تو نان دارد دريغ
نيست جز روى زمين خورشيد را جولانگهى
عشق هيهات است لطف ازخاکيان دارد دريغ
آب را کافر نمى دارد دريغ از تشنگان
چون کسى از تيغ خونخوار تو جان دارد دريغ؟
عاقبت خط لعل سيراب ترا بى آب کرد
اين سزاى آن که آب ازتشنگان دارد دريغ
سخت مى ترسم که ازسنگين دليها آسمان
ازمن ديوانه سنگ کودکان دارد دريغ
بهتر از سيرى دهن بندى نباشد شير را
غافل است آن کس که مال از دشمنان دارد دريغ
درکنار بحر صائب قطره دريا مى شود
کس چرا جان راازان جان جهان دارد دريغ؟



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید