شماره ٢٦٣: پيش ازخزان به خاک فشاندم بهار خويش

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
پيش ازخزان به خاک فشاندم بهار خويش
مردان به ديگرى نگذارند کار خويش
چون شيشه شکسته و تاک بريده ام
عاجز به دست گريه بى اختيار خويش
از خاک برگرفته دست قناعتم
عيش چراغ طور کنم با شرار خويش
سيل از در خرابه ما راست ميرود
تا کرده ايم خانه بدوشى شعار خويش
تيغ تمام جوهر اين کارخانه ام
درزير سنگ مانده ام از اعتبار خويش
پيمانه شعور فريبى نيافتم
چون گل به خون خويش شکستم خمار خويش
در قطع راه عشق نديدم سبکروى
کردم گره به دامن صرصرغبار خويش
بال هما و شهپر طاووس نيستم
تاکى درين بساط نيايم به کارخويش ؟
دايم ميانه دو بلا سيرمى کند
هرکس شناخته است يمين و يسار خويش
زان پيشتر که سنگ کمى برسرش نهند
برسنگ مى زنم گهر شاهوارخويش
از نور فيض نيست تهى هيچ روزنى
بيناست چشم سوزن ناقص به کار خويش
صائب دماغ پرتو منت نداشتم
افروختم به آه چراغ مزار خويش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید