شماره ٢٥٧: شوخى که جلوه گاه بود ديده منش

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
شوخى که جلوه گاه بود ديده منش
چون طفل اشک، روى توان ديد درتنش
هر چند نيست قتل مرا احتياج حکم
حکم بياضيى گذرانده است گردنش
پيداست همچو قبله نما از ته بلور
از سينه لطيف دل همچو آهنش
آب حيات جامه به شبنم بدل کند
شايد که در لباس کند سير گلشنش
پاى چراغ مى شمرد آفتاب را
چشمى که کرد ديدن آن روى روشنش
هرکس که ديد سرو ترا درخرام ناز
در خواب نوبهار رود پاى رفتنش
مجنون که ناز از سگ ليلى نمى کشيد
امروز خوابگاه غزال است دامنش
صائب تلاش گلشن جنت چرا کند؟
آزاده اى که گوشه فقرست مسکنش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید