شماره ٢٠٥: گهر ز شرم عرق مى کند به بازارش

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
گهر ز شرم عرق مى کند به بازارش
چگونه آب نگردد دل خريدارش؟
مرا به دام کشيده است نازک اندامى
که هم زموى ميان خودست زنارش
کجابه اهل نظر بنگرد خودآرايى
که صبح آينه سازد ز خواب بيدارش
به گرمسير فنارسم سرد مهرى نيست
بغل گشاده به منصور مى دود دارش
شهيد لاله عذارى شوم که تا دم خط
نرفت شرم ز بالين چشم بيمارش
برهنه پا سر گلگشت واديى دارم
که دشنه بر جگر برق مى زند خارش
که يک گل از چمن روزگار بر سر زد؟
که همچو صبح پريشان نگشت دستارش
به خون تپيدن خورشيد پر مکرر شد
به يک کرشمه ديگر تمام کن کارش !
مريد مولوى روم تانشد صائب
نکرد در کمر عرش دست گفتارش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید