شماره ١٩٧: به دم چوآتش سوزان، به چهره چون زرباش

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
به دم چوآتش سوزان، به چهره چون زرباش
بر آسمان سخن آفتاب انور باش
صدف به دست تهى صد يتيم را پرورد
تو هم ز آبله کف يتيم پرور باش
دل شکسته به دست آر با تهيدستى
هميشه سبز و سرافراز چون صنوبر باش
گل ضعيف نوازى است سرفراز شدن
به ذره فيض رسان ،آفتاب انور باش
به ميوه کام جهان چون نمى کنى شيرين
چو سرو و بيد به هر حال سايه گستر باش
غناى طبع بود کيمياى روحانى
چو نيست مال ميسر، به دل توانگر باش
ز گاهواره تسليم کن سفينه خويش
ميان بحر بلا در کنار مادر باش
مباد دنبه گدازت کنند چون مه بدر
چو ماه عيد درين صيد گاه لاغر باش
به دست ديو مده خاتم سليمان را
نگاهبان خرد ازشراب احمر باش
به تيره رويى فقر ازسيه دلان بگريز
چون خون مرده مسلم ز زخم نشتر باش
خزان فسرده نسازد بهار عنبر را
درين جهان خنک چون بهار عنبر باش
اگر گرفته دلى از جهانيان صائب
زخويش خيمه برون زن جهان ديگر باش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید