شماره ١٢٢: ز مستى در شکر خندست دايم لعل سيرابش

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
ز مستى در شکر خندست دايم لعل سيرابش
گريبان چاک دارد شيشه را زور مى نابش
لب ميگون او را نيست وقت خط برآوردن
ز موج بوسه نو خط مى نمايد لعل شادابش
ز خواب ناز گفتم چشم اورا خط برانگيزد
ندانستم کز اين ريحان گرانتر مى شود خوابش
نديده حسن خود را، کس حريف اونمى گردد
نگه دارد خدا از صحبت آيينه و آبش !
اگر افتد به مسجد راه آن سرو خرامان را
عجب دارم نگيرد تنگ در آغوش، محرابش
زسير باغ جنت دامن افشان مى رود بيرون
نگاهى را که سازد شوق رخسار تو بيتابش
بغير از خود پرستى طاعتى ازوى نمى آيد
خودآرايى که باشد خانه آيينه محرابش
به زينت خواجه مغرورست از دنيا، نمى داند
که چون خاکستر اخگرهاست پنهان زير سنجابش
تمناى رهايى دارم از درياى خونخوارى
که چون لاله است خونين، کاسه هاى چشم گردابش
ز دريا کم نگردد سوزش پنهان من صائب
مگر آبى زند بر آتش من لعل سيرابش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید