شماره ١٠١: آن که دارم در نظر دامن به کف پيچيدنش

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
آن که دارم در نظر دامن به کف پيچيدنش
مى برد گيرايى از خوانهاى ناحق، ديدنش
چون تواند ديده گستاخ من بى پرده ديد؟
آن که نتوان سير ديدن در نظر پوشيدنش
از زمين بوسش دهنها مى شود تنگ شکر
تا چه لذتها بود درکنج لب بوسيدنش
پيرهن را چون قبا از سينه چاکان مى کند
از شراب لاله گون چون شاخ گل باليدنش
هيچ کس يارب هدف تير هوايى را مباد
نيست يک ساعت بجا دل از پريشان ديدنش
يوسفى کز انتظارش ديده من شد سفيد
پله ميزان يدبيضا شد از سنجيدنش
درسر هرکس کند سوداى ليلى آشيان
هست چون مجنون به پاى مرغ سرخاريدنش
هر دل مجروح کز مه طلعتى باشد کباب
هست در مهتاب گشتن در نمک خوابيدنش
هرکه بر سر مى کشد رطل گران آفتاب
مى رسد چون صبح صادق بر جهان خنديدنش
مى شمارد گر چه خودرا سرو از آزادگان
شاهد گوياست بر دلبستگي، لرزيدنش
هرکه را مستانه شوق کعبه در راه افکند
کار طى الارض مى آيد ز هر لغزيدنش
هرکه از خواب گران بيخودى بيدار شد
چشم واکردن بود، چشم از جهان پوشيدنش
گر به ظاهر يار صائب سرگران افتاده است
به زصد لطف نمايان است پنهان ديدنش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید