شماره ٨٨: عقل اگر از سرپرد زاغ جگر خوارى مباش

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
عقل اگر از سرپرد زاغ جگر خوارى مباش
مغز اگر بيجا شود آشفته دستارى مباش
حلقه تن گر ز سيلاب فناصحرا شود
در سواد اعظم دل چار ديوارى مباش
رشته جان گر شود کوته ز مقراض اجل
برميان جسم کافر کيش زنارى مباش
باد هستى از سر بى مغز اگر بيرون رود
يک حباب پوچ در درياى زخارى مباش
ازشنيدن گر شود معزول گوش ظاهرى
در بساط قلزم و عمان صدف وارى مباش
لب اگر خامش شود، يک رخنه غم بسته گير
چشم اگر پوشيده گردد، داغ خونبارى مباش
پاى سير از خواب سنگين اجل گر بشکند
خاکدان دهر را بيهوده رفتارى مباش
چند صائب بردل گم گشته خواهى خون گريست؟
در جگر پيکان زهر آلود خونخوارى مباش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید